Translate

۱۳۹۳ بهمن ۲۰, دوشنبه

جلف///

بُگذار وعیدهایمان بماند هنگام غزل خدا سعدی
لپ کلام ضامن تازی بود،پشت پلک های زخمی
نعره ای سرآمد قال : آسیمیلاسیون چپر بست
مُدِش نبود تا آخر سر شدم هم تایپ چنبره هایت
چرتکه من را به شک وانهاد چرا یک مساوی یک نیست
مُدهِش بودن مغلطه است نشگون نگیر گلگونت
بسرا خدایا خالقا بس کن،ای اهریمن ای اژدها
توپال های وجناتمان کِنس چرا دادی مُشتلق ها
دیو چو بیرون رفت طاغوتی دگر درآمد از تبار آسی
هر چقدر می اندیشم نمی فهمم همه چیز قاریشمیش آقاسی
کل الیوم اشهر الحرام،بالا غیرتا هنوزم نِئاندرتالیم
هزاران ساغر فوگان ساقی زکریا باز بی دوایم
یربه یر نمیشه که نه دِ بسوزه مادر همچین رزومه ای
تف سربالاست ارزونی خودت مهریم حلال جانم آزاد
به ته ته رسیدیم جای که حتی نهیلیسم نیز از آن خوف دارد
در قرنی که تونتابچی دَلاک شود حیات نیز به درک واصل میشود
Armin ir918

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر